مردم، لباسهای سنتی و قدیمی منطقهشان را میپوشند و مسیری را پیاده طی میکنند. پیشاپیشِ گروه، دو نوجوان سوار بر اسب حرکت میکنند. «آلکساندرا» یکی از آنهاست که چند سالی است این کار را انجام میدهد.
اگر روزی که مراسم سنتی «لئونارد» در دهکده «کرویت اشلندر» در ایالت بایرن آلمان اجرا میشود گذرتان به آنجا بیفتد، بدون تردید فکر میکنید با ماشین زمان به قرنها پیش سفر کردهاید. در این روز خاص در خیابانهای دهکده اثری از خودرو دیده نمیشود؛ فقط اسب و گاریهای بسیار قدیمی با آدمهایی که لباسهای قدیمی بر تن دارند. همه جا موسیقی سنتی جنوب آلمان به گوش میرسد و صدای تلق تلق؛ صدای سمهای اسب کهرباییرنگی که روی آسفالت خیابانها راه میرود. آلکساندرا، دختر نوجوان، سوار بر اسب است و احساس غرور میکند. او برای اینکار انتخاب شده است. فقط سوارکارهای خوب میتوانند در این مراسم سنتی سوار اسب شوند.
آلکساندرا و برادرش، آلفونس لباسهای سنتی سوارکاران بایرن آلمان را برتن کردهاند
پدر آلکساندرا هم نقش مهمی در نگهداری و تزیین اسبهای مراسم دارد
آلکساندرا میگوید: «این مراسم یادبود مرد مهربانی است که نگهبان حیوانات و در میان مردم بسیار محبوب بوده است. ما در این روز باید سه بار مسیری را دورتا دور دهکده، سوار بر اسب طی کنیم.»
کار دشوار و بسیار خستهکنندهای است، ولی نوجوانهای دهکده همهشان دوست دارند افتخار سوارکاری برای مراسم نصیبشان شود. در این چند سالی که آلکساندرا این وظیفه را برعهده دارد، برادر کوچکترش، «آلفونس» هم او را با یک اسب دیگر همراهی میکند. این خواهرو برادر سوارکار از هفتهها پیش از اجرای مراسم، برای این روز تمرین میکنند.
پدر آلکساندرا هم در این مراسم در نقش یک گاریچی ظاهر میشود. او گاری را که به شکل گاریهای قرن ششم تزیین شده با چهار اسب در خیابانهای دهکده میراند و مردم را با لباسهایی شبیه لباسهای قرنهای گذشته، جابهجا میکند.تزیین گاریها و اسبها کار سختی است و علاوه برآن، اسبها هم باید به سرو صدا و حضور جمعیت زیاد عادت کنند و برای این کار لازم است حسابی تمرین کنند. همه، تا آخرین لحظه اجرای مراسم، سخت مشغول کارهستند.
آلکساندرا میگوید: «من و مادرم مشغول تزیین اسب میشویم. بعد از آن باید لباسهای سوارکاری سنتیام را که درحقیقت لباس محلی مردم بایرن آلمان است، بپوشم.»
صبح زود، قبل از روشن شدن هوا آلکساندرا و مادر وپدرش برای تزیین اسبها دستبه کار میشوند
نوبت آلکساندرا است. باید سوار شود. مراسم به زودی شروع میشود
« بیا از اصطبل بیرون!»؛ به نظر میرسد اسب حوصله ندارد صبح به این زودی بیرون بیاید
بعد از مراسم، آلکساندرا به لحظههای خوش سواریاش فکر میکند، البته همراه با احساس خستگی
با شروع مراسم، مردم در مرکز اصلی دهکده جمع میشوند. جمعیت خیلی زیاد است. به جز اهالی دهکده کوچک، هرساله تعداد زیادی جهانگرد هم برای تماشای مراسم به اینجا سفر میکنند.
عصر روز مراسم، خانواده و آشنایان نزدیک آلکساندرا در خانه آنها جمع میشوند و با هم جشن کوچکی میگیرند. همه خسته هستند ولی هرکس خاطره جالبی از مراسم صبح تعریف میکند.
برای آلکساندرا جالبترین و خاطرهانگیزترین قسمت برنامه، اسب سواری اش بوده است.
او میگوید:«هنوز هم بعد از این چند سال، از اینکه مردم مرا سوار بر اسب و پیشاپیش گروه برگزارکنندگان مراسم میبینند، احساس افتخار میکنم.»
دوچرخه